جملهی «من از تک تک شما یاد میگیرم» نقل و نبات صحبتهای آقا اسماعیلاست. به خصوص وقتی که کاری را اشتباه انجام میدهد و یکی از جمع، کار درست را به او یادآوری میکند؛ «من از تک تک شما یاد میگیرم». در وهلهی اول و بدون هیچ سابقهی آشنایی، این جمله از مردی با سر و ریش سفید، آدمیرا به تواضع و فروتنی گوینده رهنمون میسازد، اما تکرار مداوم آن طی آن چند روز و چند ماه، پیش و بیش از فروتنی، نشان سادگی، و بعد از مدتی طولانی دلیلِ بلاهت و جهالت است!!!
این سخن اینجا درست است که «هر کسی را بهر کاری ساختند»؛ هر چقدر که
آقا اسماعیلاز جوشکاری و کاشی کاری و لوله کشی و تعمیر آبگرمکن و بخاری و کولر سر در میآورد، از کار با کامپیوتر و بررسی پایان نامه و نوشته، عاجز و ناتوان و سردرگم. مدام باید از این و آن سوال میکرد و میپرسید تا به نتیجهای برسد و هر بار؛ «من از تک تک شما یاد میگیرم».
این جمله تنها جملهای نیست که مدام ورد زبان
آقا اسماعیلاست. حرف از ازیاد نسل و ازدواج مجدد در رتبهی بعدی صحبتهای او است؛ «سه تا بچه کمه، دوتا دختر و یک پسر خوبهها، اما کمه. باید نسل آدم از طریق فرزندان مختلف ادامه پیدا کنه که چند نسل بعد، اگر نه یک طایفه، حداقل یک شاخه از طایفه به نام آدم باشه. من دیر ازدواج کردم، درست، اما خانمم هم چند سال من رو عقب انداخت. اوایل که ازدواج کردیم، دانشجو بود و به بهانه درس و دانشگاه، سه-چهار سالی مخالف بچه دار شدن بود، وگر نه من با چهل و پنج سال سن الآن باید شیش-هفت تا بچه داشته باشم. الان هم که درگیر درس و بحثه و ارشدش رو میخواد بگیره، مدام سرش تو لب تابه و هر چقدر بهش میگم بیا... قبول نمیکنه. خب منی که تمام راهها به روم بسته اس، چارهای ندارم جز زن دوم دیگه».
این حرفها را با بی قیدی به زبان میآورد. آنقدر ارامش از سر و رویش میبارید که لبخند یک آن رو لبهایش خشک نشد. از یک چیزی مطمئن بود، و آن اینکه هیچگونه مخالفتی از سوی خانواده برای ازدواج مجدد وجود ندارد. بلکه همسرش برای اینکه از دست این خواستهای که گاه و بی گاه بر زبانش جاری است، خلاص شود، به او گفته بود: «بگیر و خلاص مون کن دیگه».
تمایل و کشش او به ازدواج مجدد فقط به سخن گفتن ختم نمیشد، او را راه انداخته بود این طرف و آن طرف و پایش را به خواستگاری از خانمهای مختلف، از دختران جوان و پیر گرفته تا خانمهای بیوه و مطلقه، باز کرده بود. اما هیچکدام سرانجامینداشتند.
اصرار بیش از اندازهی او نشان از این داشت که یک جای کار میلنگید و روزی رمز و راز این اصرار بر ملا خواهد شد، که شد و این روزها
آقا اسماعیلدر به در دنبال جمع کردن شاهد است تا دادگاه را مجاب کند که معسر است و همسرش که یک سال و نیم او و بچههایش را ترک کرده، الان به دنبال به خاک سیاه نشاندن او است.